" مرد "
مـرد!
مـا مـرد هسـتیم!
دسـتـانـمـان از تـو زبـر تـر و پـهـن تـر اسـت...!
صـورتـمـان تـه ریـشـی دارد...!
گـاهـی دلگـیر از بی وفـایی ها ، امـا دلمـان دریـاسـت...
جـای گـریـه بـه بـالکـن میـرویم و آب و هـوایـی عـوض میکـنیـم...
مـا بـا هـمـان دسـتان ِ پـهـن و زبـر تـو را نـوازش میـکـنیـم...
دریـایـی از گـرفـتاری بـاشـیم ولی.....
بـا هـمـان صـورت نـاصـاف و ناملایـم تـورا میـبـوسـیم...
تـا تـــو آرام شـــوی...
آنـقـدر مـا را نـامـرد نخـوان...
آنـقـدر پـول و مـاشـین مـارا نـسـنج...
فـقـط بـه مـا دل بـــده.....
تـا بـرایـت
زمیـن و زمـان را بـهم بـدوزیـم...!